تاريخ : شنبه 16 دی 1391برچسب:, | 12:3 | نویسنده : نفس

 

 

لالا لالا دل عاشق

 

بخواب آروم وآسوده

 

که دنیا عشقو کم داره

 

که تا بوده همین بوده

 

لالا لالا دل تنها

 

بخواب ای زخم دیرینه

 

که بار این همه غربت

 

واسه دوش تو سنگینه

 

لالا لالا دل پرپر

 

دل غمگین ناباور

 

خوشا پایان بی گریه

 

خوشا آغاز بی آخر

 

لالا لالا دل شیدا

 

بخواب با شوق بیداری

 

در این تکرار بی لبخند

 

بگو رویا به سر داری

 

لالا لالا دل بی تاب

 

دل دیونه ی مهتاب

 

بخواب امشب که تا فردا

 

قرارعاشقا در خواب

 

لالا لالا دل پرپر

 

دل غمگین ناباور

 

خوشا پایان بی گریه

خوشا آغاز بی آخر

    



تاريخ : شنبه 16 دی 1391برچسب:, | 11:56 | نویسنده : نفس


 نگاه م کن ...

 

اگر تو را توان کلام نیست

گناه من چیست؟ 

ببین دست هایم  را 

 هنوز خالی ست 

ببین نگاهم را 

 هنوز معصوم است 

و چشمانم منتظر 

ببین روبرویت ایستاده ام 

سال های درازی ست گذشته 

اما هنوز مرا نمی بینی 

ببین قد کشیده ام. 

بال هایم را ببین 

شوق پرواز چشم هایم را ببین 

اینهایی که روی گونه ام نشسته 

اشک است اشک 

می دانی اشک چیست؟ 

بارانی است از آسمان دل 

می گویند اشک شور از غم است 

تا به حال اشک هایم را چشیده ای؟ 

نه  تو تا به حال حتی دست هایم را نگرفته ای 

اشک هایم را چشیده ای؟؟!!!!

مرا ببین.

 



تاريخ : شنبه 16 دی 1398برچسب:, | 11:23 | نویسنده : نفس

بی تو نه بوی خاک نجاتم داد.

نه شمارش ستاره ها تسکینم ...

چرا صدایم کردی ؟

چـــــــــــــــــرا ؟؟؟



تاريخ : شنبه 16 دی 1391برچسب:, | 11:5 | نویسنده : نفس

اعتراف
من زنگي را دوست دارم
ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
دين را دوست دارم
ولي از كشيش ها مي ترسم!
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبان ها مي ترسم!
عشق را دوست دارم
ولي از زن ها مي ترسم!
كودكان را دوست دارم
ولي از آينه مي ترسم!
سلام را دوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم!
من مي ترسم ، پس هستم
اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولي از روزگار مي ترسم!



تاريخ : شنبه 16 دی 1391برچسب:, | 10:58 | نویسنده : نفس

وداع


می‌روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه‌ی خویش
به خدا می‌برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه‌ی خویش

می‌برم، تا که در آن نقطه‌ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه‌ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه

می‌‌برم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه‌ی امید محال
می‌‌برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می‌لرزد، می‌رقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو، ای چشمه‌ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من

بخدا غنچه‌ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله‌ی آه شدم، صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست
می‌روم، خنده به لب، خونین دل
می‌روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی‌حاصل

                          فروغ فرخزاد



صفحه قبل 1 صفحه بعد
Generate your flash banner free online